نگهبان دوست داشتنی را در لباس های قوطی پیچیدم

نگهبان دوست داشتنی را در لباس های قوطی پیچیدم
      نگهبان زیبا را غنچه کردم، بدنش را در برابر بدنم گرم و آرامش بخش.نفس هایش به هم می خورد، همانطور که هر اینچ از پوستش را ردیابی می کردم، لمس من رعشه هایی را از طریق او می فرستاد.بدن هایمان در هم گره خورد، خودمان را در گرمای شور و شوقمان گم کردیم.
  • بسیار
  • اییییییییی
  • نگهدار.
  • زیبا.
  • more
    less

مربوط فیلم های