مادربزرگ ناتنی من، اندی جیمز، من را در حال دزدکی در اطراف خانه اش گرفتار کرد. او به من هشدار داد که به پدرم نگویم و در عوض، او قول داد که سکوت کند. اما برای او کافی نبود. او یک معامله داغ را پیشنهاد داد، با استفاده از کوس بزرگ و پرمویش برای نجات من از دردسر.