در صحنه ای پر از اذیت، یک کارگر جوان خیابانی پریشان اشک می ریزد، دلشکستگی او در چشمانش منعکس می شود. مرد بالغی به سمت او می غلتد و به او آرامش می دهد و او را به خانه می برد. همانطور که او را دلداری می دهد، برخورد آنها به یک چرخش غیرمنتظره منجر می شود که منجر به جنون لعنتی می شود.